نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

نگاه حقوقی به چالش ازدواج کودکان


1- سن بلوغ شرعی در دختران 9 سال تمام قمری و در پسران 15 سال تمام قمری است. از نظر شرعی، ازدواج دختران در چنین سنی بلامانع است اما با توجه به مقتضیات جغرافیایی و فرهنگی و سایر عوامل موثر، در بعضی از کشورها این سن قابل اعمال نیست. مثلا مطمئنا در کشورهای سردسیر، دختران هشت سال و چند ماهه به هیچ وجه آمادگی ازدواج ندارند. در عین حال در این که دختران در این سن از نظر روانی و اخلاقی آماده پذیرش مسئولیت اداره خانواده و تحمل آثار ازدواج باشند هم تردید جدی وجود دارد.

2- از این رو قانونگذار در قانون مدنی در قسمت مربوط به «قابلیت صحی برای ازدواج» در آخرین اصلاح که گمان می‌کنم در سال 85 صورت گرفته، سن ازدواج دختران را 13 سال تمام شمسی اعلام کرده است و در سنین پایین‌تر از این، لازم است از مراجع قضایی، تحصیل اجازه شود. بدیهی است در مورد این که دختران حتی در این سن، آمادگی جسمی و روانی و عصبی و اخلاقی کامل یا کافی برای ازدواج را داشته باشند، جای تامل بسیار است ولی به هر حال، نظر قانون گذار در آن زمان این بوده.
3- در مورد ثبت ازدواج تا آنجا که به خاطر دارم، ثبت ازدواج دائم، اجباری است و عدم ثبت، ضمانت اجرای کیفری دارد. بدیهی است ثبت ازدواج دختری که فاقد قابلیت صحی برای ازدواج باشد، قطعا برای ثبت کننده یا سردفتر ازدواج، مسئولیت انتظامی در پی خواهد داشت مگر این که مقام قضایی چنین چیزی را تجویز کرده باشد که صدور چنین مجوزی به ویژه در مورد دختران کمتر از ده سال از سوی مراجع قضایی بسیار بعید به نظر می‌رسد.
4- تا آنجا که به یاد دارم در مورد ازدواج دختران کوچک در صورتی که این ازدواج منتهی به ضایعات بدنی یا مرگ بشود (که چنین احتمالی وجود دارد) قانونگذار برای ولی قهری، شوهر و عاقد مجازات‌های کیفری بسیار شدیدی مقرر کرده است و گمان نمی‌کنم این قانون نسخ شده باشد.
5-بنابراین برقراری مجازات انتظامی برای کسانی که به ثبت ازدواج کودکان زیر ده سال مبادرت کنند کمترین مجازاتی است که برای چنین عملی می‌توان پیش‌بینی کرد.در صورتی که قانونی که از آن یاد کردم به علتی نسخ شده باشد، قانون گذار باید برای برقراری ضمانت اجرای کیفری شدید در این مورد فکری کند.

نوشته استاد بهمن کشاورز
به نقل از سایت انجمن حمایت از حقوق کودکان

بر آستان تو ...

 

 

گر...یه...گر...یه...  

 

گریه می کنم ... 

 

بر آستان تو : 

 

  جناب سر به سپهر ساییده !  

                            

                                عالی جناب سپید پوش !  

 

                                                       حضرت باران !

                      

شاید به رحم ، بیاید و به مهر ، بنوازدم دلت... 

 

یعنی که من ؛  

                              محتاجم آری  

                                                   محتاج بودنت... 

گریه می کنم ،

                 

هنگام بودنت... 

                               

 شاید خدا بخواهد و برآورده شوی؛ 

 

                                                         دعای هر شب و روزم ! 

    که گفته اند : 

    

         دعا به هنگام باران مستجاب است ! 

 

مستجاب کن خودت را ،

                              مستجاب الدعا ! 

                                                      حضرت پاکی !

دو کلام حرف حساب ...

یاد گرفته ام که چارشنبه ها مرا می خوانی که چهارشنبه از ازل روز جنون است ... 

 

 ******************************************

 

بیست .............. و ............... چهار ........................ ساعت ...................... 

 

 

آن 24 ساعت ... ! 

 

 

 

آن 24 ساعتی که زود گذشت و دیر پاییده است ... ! 

 

 

 

آن 24 ساعتی که به تمام آن 24 سال می ارزید و هنوز هم می ارزد ... ! 

 

 

 

آن 24 ساعت سپید ، 24 ساعت روشن ، 24 ساعت که سنگین بود و چون سه شنبه های گیج زمستانی کوهین ...  

 

و چهارشنبه های دیوانگی و جنون ... 

 

به به ...

 

گویی خدا نه تورا ... که کوه را در آن آفریده بود ... 

 

آن تمام داشته ها از تو ؛ 

 

 سپید آسمان ... سپید زمین ... سپید روی ... سپید دست و دل ... 

و سیاه بخت !!! 

 

آن کلامی که کاش می گفتی ... که بمان ... ! 

 

تا تمام عمرم سپید شود به یمن حضورت ...  

 

اما نخواستی ... 

   

و من تنها سیاه بخت آن روز و شب شدم ... 

 

عجیب که باران هم می بارید ... 

 

و تو نخواستی که سپید باشم ... 

************************************** 

 

حالا اما چطور از حال من می پرسی که خوب شده ام یا نه ... ؟! 

 

مگر می شود به بشر ، هر لحظه به یمن ثانیه های سپید ، قطره قطره می بنوشانی ، 

و بخواهی که به هوش باشد ... ؟! 

 

نه ... 

حال من خوب شدنی نیست منتظر نباش طبیب ... 

 

من به تمام غسال های دور و برم سپرده ام که چگونه سپید بختم کنند ... !  

 

اگر می خواهی اینبار سپید بختم کنی : بسم الله ...

 

تو چطور نمی دانی سپیدی ام را ... ؟! 

 

نکند فراموش کرده ای باران بودنت را که می باریدی و مست ... 

  

چه می گویی که خواب دیده ام و ... 

کدام رویا ؟! 

 

از چه سخن می کنی ؟! 

 

من هرگز نخفته ام که رویایی ببینم ... 

 

هوش یارم ... هوش یار ... 

 

هرگز اینچنین نبوده ام : اینچنین هوش یار ... 

 

**************************************** 

 

اما ای کاش می خواستی ...